عید سعید قربان
به سوی عاشقی عزیمت کردی؛ با بالهایی که هنوز جوانی میکرد، با چشمهایی که گسترده میشد به روی دشتها و ابراهیم را به شوق میآورد.
از تبار قلههای بلندِ فرزندان یعقوب، نازل شدی و دامان تشنه خاکها تو را در کام گرفت و به شوق کشاند. تو اما بیقراری میکردی؛ مگر نه این که از جای دیگر بودی؟!
مهر بیکرانه پدر در پیشگاه خدایت، دست به کار آزمون تو شد و تو به میعادی بیوقفه با دلدار تن سپردی آن روز.
امامت، ردای فاخری بود که در انتهای سفر طولانی ابراهیم، انتظارش میکشید؛ اما تقدیر چنین بود که این ردای باشکوه، با دستهای تو بر شانههای پدر بنشیند، در اوج یک گزینش دشوار، میان خواستن تو و اطاعت پروردگار تو.
نالهها و دردها از تو میگریختند به وقت لغزش خنجرِ بُرّان در زیر گلویت، از آن رو که عزمِ عظیمِ تسلیم و رضای تو، میترساندشان. پس این بار، تو پشتیبان ابراهیم شدی و دستهای او را جان دادی برای بریدن.
فرشتههای ناظر ماجرا، لب میگزیدند پنهان: «سرانجام چه خواهد شد؟» نفس در سینههای حبس شده بود، نه صدایی بود و نه سکوتی، سراسر، انتظار بود و هول.
ادامه مطلب...