ابزار رایگان وبلاگ

مهر 92 - ....اوج بندگی....✿ نماز ✿ Online Userنماز رمز موفقیت
@@@@ چاپ این صفحه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
وصیت شهدا
وصیت شهدا
گالری تصاویر

اسلایدشو

مراجع تقلید






ارتباط آنلاین
پاسخگوی مسائل شرعی و اعتقادی بصورت آنلاین از دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
دوستان
ویرایش
پیوندها
حمایت از ما
لطفا برای حمایت از ما کلیک کنید (ضرر نمی کنید) 

Top Blog
مسابقه وبلاگ برتر ماه

آمار و اطلاعات

بازدید امروز : 28
بازدید دیروز : 68
کل بازدید : 440286
تعداد کل یاد داشت ها : 158
آخرین بازدید : 103/9/4    ساعت : 9:47 ص
ارتباط با ما
شما برای ارتباط با مدیر میتوانید از دو روش استفاده کنید 1:از طریق ایمیل که باید همین تصویر زیر را انتخاب کنید تماس با ما


2:از طریق گفتگوی آنلاین(چت کردن)
دیگر صفحات ما



جستجو
درباره ی ما



ادعای عشق به خدا ،از کسی که سجاده دلتنگ حضور اوست ؛ پذیرفتنی نیست ... نماز نجوای عاشقانه با محبوب است ... نماز پرواز از قفس روزمرگی هاست در فضای ملکوت ... دلم پرواز می خواهد ...عزیزان،عاشقان خدا با انتقادات و پیشنهادات سازنده ی خود ما را در جهت ارتقا سطح کیفی وبلاگ یاری کنید. و من الله التوفیق
نظر سنجی
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
منتخب
ویرایش
لوگوی ما
آپلود سنتر
فایل های خود را از اینجا آپلود کنید
ساعت و اوقات شرعی
ساعت فلش مذهبی اوقات شرعی

موضوعات
نماز ، بهترین ماه ها ، رمز موفقیت ، حکمت نماز ، اسلام ، الگوی نماز ، حضرت آیت الله بهجت ، آیت الله بهجت ، آیت الله مکارم شیرازی ، رهنمود های آیت الله بهجت ، سفیانی کیست؟ ، شب زنده داری ، شب قدر ، شرایط توبه ، شناخت دین ، شهادت حضرت فاطمه(س) ، عید ، عید نوروز ، فلسفه ، فلسفه نماز ، فلسفه ی نماز ، کتاب پیوند جوان با نماز ، کیفیت نماز شب ، مشخصات سفیانی چیست؟ ، مظلومیت اسلام ، مفاتیح الحیات ، موعظه ، نقش نماز در مقابله با جنگ نرم ، نماز ائمه ، نماز پیامبر ، نماز پیامبر و ائمه ، نماز شب ، نماز عامل باز دارنده ی گناهان ، ورزش ، ولادت ، ولادت بانوی دو عالم ، ولادت حضرت فاطمه(س) ، کتابی با ارزش ، اسرار نماز ، اسرار نماز از زبان آیت الله بهجت ، آیت الله خامنه ای ، آثار نماز ، آخرالزمان ، آداب عید ، آداب عید نوروز ، آیا سفیانی با دجال تفاوتی دارد؟ ، آیات و روایات ، پاسخ به شبهات ، پیوند جوان با نماز ، پیوند نماز ، پیوند نماز با ورزش ، تحمت به اسلام ، تفسیر نمونه ، توبه ، جایگاه حضرت فاطمه(س) ، حجاب ، حضرت داوود ، حضرت سلیمان ، حضرت علی ، حضرت فاطمه ، حضرت فاطمه ی زهرا(س) ، حضور قلب در نماز ، الهی العفو ، امام علی(ع) ، اهمیت نماز از نظر آیات و روایات ، باز دارنه ی گناه ، برکات نماز ، حکمت نماز ، خرید کتاب ، داستان های قرآنی ، دانلود ، دانلود کتاب ، دجال ، دعای ندبه ، دین آسمانی ، دین بشر دوستی ، دین خدا ، دین عدالت ، دین محبت ، راز و نیاز ، راهکارهای حضور قلب در نماز ،

علت آن که حضرت على(علیه السلام) مردم را نسبت به واقعه غدیر سوگند داد، چیست؟

 

 

واقعه غدیر، رویدادى است که مانند آن را نمى توان در تاریخ صدر اسلام جستجو کرد. توجه به شیوه رفتارى پیامبر و انتخاب زمانى و مکانى این رویداد، از بعد جامعه شناسى نشان مى دهد که پیامبر(صلى الله علیه وآله)در روز غدیر هدف والایى را که همانا گزینش امیر مؤمنان على(علیه السلام) به جانشینى خویش بوده، دنبال مى کرده است.

 

ادامه مطلب...



برچسب ها : بهترین ماه ها  ,



      

وظایف مؤمنان در روز عید غدیر

 

 

امیرمؤمنان علی علیه‏السلام درباره وظایف مؤمنان در روز عید غدیر فرمود: «[در این روز] با گسترش دادن در هزینه و لوازم خانواده‏تان به سوی آنان بروید و به برادرانتان نیکی کنید. خدای را برای آنچه به شما بخشیده است، سپاس گویید. با هم باشید؛ که خداوند، جدایی و پراکندگی شما را سامان می‏بخشد. به یکدیگر نیکی کنید؛ که خداوند، الفت شما را پایدار می‏سازد. نعمت‏های خدا را به همدیگر هدیه دهید؛ که خداوند چندین برابر عیدهای پیشین و عیدهای آینده به شما پاداش می‏دهد؛ پاداشی که ویژه چنین روزی است. نیکی‏کردن در این روز، ثروت را ثمربخش می‏سازد و بر عمر می‏افزاید. هم‏دردی کردن و مهرورزی با یکدیگر در این روز، رحمت خداوندی را جلب می‏کند. آن اندازه که توان دارید از فضل خداوند برای برادران و خانواده‏تان با بذل آنچه موجود است، آماده و فراهم سازید. لبخند و شادمانی را میان خویش و در برخوردهایتان آشکار سازید و ستایش و سپاس خداوند را بر آنچه به شما بخشیده است، نمایان کنید».





      

گل تقدیم شماغدیر ولایتگل تقدیم شما

 

 

جبرئیل گفت یا رسول الله خدایت سلامم می‌رساند و می‌فرماید ما هیچ نبیّی از انبیا و هیچ رسولی از نسل خود را قبض روح نکرده‌ایم، مگر پس از کمال و تمامیت دین و تاکید حجت و دلیل بر ابقا و پایداری در دین. اکنون نوبت تو رسیده که دو فریضه از احکام شریعت باقی مانده را به قوم خود و به ملت اسلام ابلاغ کنی: نخست حج خانه خدا و پس از آن ولایت خلیفه جانشین خودت می‌باشد. آری این است فلسفه غدیر که از سوی حضرت رحمان بر خاتم پیامبران خود ابلاغ کرد که چون پیغمبر این فرمان را از سوی پروردگار یافت دستور داد اعلان نمایند و به اطراف حجار مبلغینی فرستند که به مردم برسانند که پیغمبر خدا اراده حج خانه خدا نموده است تا این وظیفه آسمانی را مانند سایر احکام شریعت عملاً به شما مسلمانان تعلیم فرماید هرکس از هر کجا استطاعت مالی و بدنی دارد خود را به قافله رسول خدا برساند. پیغمبر اکرم از مدینه بیرون رفت و گروهی کثیر به او پیوستند و چشم بر حکم و گوش بر فرمان او داشتند که چگونه عمل حج را برگزار می‌نماید و می‌آموزد. در بیرون شهر مدینه قریب هفتاد هزار تن به پیامبر پیوستند به عدد اصحاب موسی علیه‌السلام که هفتاد هزار نفر بودند و با موسی به میقات رفتند. در این سفر همان طور که موسی نسبت به بقیه قوم بنی‌اسرائیل درباره هارون عهد و میثاق گرفت پیغمبر خاتم الانبیا نسبت به علی که او را به منزله هارون برای موسی می‌دانست عهد و میثاق گرفت پیامبر با هفتاد هزار نفر حرکت کرد در حالی که در زبان همه تکبیر و تسبیح بود و تمام کوه و صحرا را طنین لبیک لبیک مردم مسلمان پر کرده بود. از اطراف آن قدر به او پیوستند که جمعیتی حدود180 هزار نفر با رسول خدا حج گذاردند و پیغمبر تمام مناسک و اعمال حج را از حین حرکت تا برگشت به وطن عملاً به آنها تعلیم فرمود. در مکه و در منی باز جبرئیل نازل شد و ابلاغ سلام نمود و گفت یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک، یا رسول خدا خدایت سلامت می‌رساند می‌فرماید آنچه از سوی پروردگارت بر تو فرود آمده به دیگران آگاهی‌بخش و وصی و خلیفه و جانشین خود را معرفی کن او کسی است که علم ومیراث انبیا باید نزد او محفوظ بماند و تابوت شهادت و اسرار ولایت و آثار نبوت انبیا را باید به او بسپاری او ولی خدا و ولی هر مؤمن است. پیامبر اکرم از منافقین قوم که تازه مسلمان بودند و به نفاق و شقاق می‌پرداختند بیمناک بود که مباد با گفتن این بیان از اطراف او پراکنده شوند و سبب پراکندگی و تشتت افکار مسلمین گردند خاصه که در بین اعمال حج است رسول خدا می‌خواست اعمال حج تمام شود و مأموریت خود را ابلاغ فرماید و چون گروهی بسیار در جنگ‌ها به دست علی کشته شدند علی مبغوض گروهی ظاهربین مادی بود پیامبر بیمناک بود و راهی جز ابلاغ نداشت و منتظر فرصت مناسب‌تری بود ضمناً استمداد نمود که خداوندا مرا از شر و نفس اماره عهدشکنان مصون دار.
جبرئیل رفت و برگشت در مسجد حنیف باز همان آیه را آورد و تاکید نمود که به عهد خود درباره عهد علی قیام کن و علی را در میان مردم به خلافت و جانشینی خود برای حفظ آثار انبیا و مواریث پیامبران برگزین و رسول اکرم مترصد مقامی واجد شرایط بود که آخرین امر خدا را ابلاغ فرماید تا به کراع غدیرخم رسید این دامنه کوه سه کیلومتر تا جحفه میقات حاجیان فاصله دارد جبرئیل نازل شد آیه عصمت و تضمین را آورد: یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک فان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک بن الناس، رسول خدا با اطمینان قلب ایستاد و فرمود شترها را بخوابانید و رفت‌گان را که تا جحفه رسیده بودند برگردانید و عقب افتادگان را برسانید و اذان جامع دهید که خبر مهمی را باید به فرمان خدا ابلاغ نمایم و در آنجا که امروز مسجد غدیر است فرود آمد.
 

غدیر کجاست؟

 


بین مکه و مدینه از طرف سلسله جبال جحفه فراز و نشیب وسیع کوهستانی که به دشت منتهی می‌گردد و سر چهار راه مختلف کشورهای جزیره العرب قرار گرفته کراع غدیرخم گویند و کراع در لغت پایان مسیل و انتهای سرآب است و غدیر به معنی آبریز و مصب است و خم محل جمع شدن آب است گودالی که آب در آن جمع می‌شود خم گویند و جحفه سرزمین خشک را گویند و شیب وسیع کوهستان جحفه در 64 کیلومتری مکه سر راه مصر و شام و میقات اکثر مردم این دو منطقه است و چهار راهی است برای قوافل حجاج که به طرف نجد و ریاض، کوفه، عراق، شامات، فلسطین، یمن، حضرموت و کرانه‌های دریای مدیترانه از ینبوع و خلیج فارس و اقیانوس هند قرار دارد. از سراشیبی این مرکز هر قبیله و هر طایفه و هر ملت و هر نژاد به کشورهای خود عزیمت می‌نماید این مرکزی است که محل خداحافظی ملل مختلف اسلامی است که از اینجا از هم جدا شده و به اوطان خود برمی‌گردند.
 

ادامه مطلب...



      

متن ادبی «حجاب راه»

 

 

صدایی در من می‏پیچد. آیا این صدای توست که از ماورای وجودم، مرا می‏خوانی؟ شاید جبرئیل وحی است که در من فرود آمده به آواز توحید و ذره ذره‏ام را به سوی تو فرامی‏خواند، تا از دوردست فاصله‏ها، ابراهیم‏وار برخیزم و رستاخیزی بیافرینم!
صدایی در من می‏پیچد.
آیا تویی که مرا به آزمون بزرگ خویش فرامی‏خوانی تا خنجر به دست بگیرم و در «منا»ی تقرب، آرزوهایم را یک یک سر ببرم؟
چندی است کابوس‏های شیطانی‏ام، امان لحظه‏هایم را گرفته است. چندی است گستره وجودم جولانگاه هواهای نفسانی‏ام شده است.
بخوان مرا، تا دوباره قیام کنم از خودم.
کابوس‏هایم را مچاله خواهم کرد؛ هر چند، هاجر عاطفه چنگ بیاندازد بر دامن احساسم! هر چند اشک‏های ملتمسانه محبت، سد راه شعور شود! هر چند اسماعیل‏های کوچک و بزرگم، طاقتم را طاق کنند و کاسه صبرم را لبریز!
مرا بخوان به سوی خویش تا خلیل‏وار برخیزم از میان شعله‏های سوزنده درونم و در «منا»ی عشق، خنجر بگذارم بر گلوی اسماعیلم.
«حجاب راه، خودت هستی از میان برخیز     خوشا کسی که در این راه بی‏حجاب رود» 
چون غباری برخواهم خاست از میان «تو» و «من».
در ازدحام جنون «نفس»ام را سر می‏برم، تا به تو برسم.
مرا می‏پذیری؟
این ذبح کوچک را قبول کن!
مرا بخوان به سوی خود تا در امتحانی بزرگ، در هجوم ناشکیبی‏ها، طعم خوش توکل را بچشم.
و در «منا»ی عشق، اسماعیل ـ خودم ـ را قربانی کنم.





      

گل تقدیم شماعید سعید قربانگل تقدیم شما

 

 

به سوی عاشقی عزیمت کردی؛ با بال‏هایی که هنوز جوانی می‏کرد، با چشم‏هایی که گسترده می‏شد به روی دشت‏ها و ابراهیم را به شوق می‏آورد.

از تبار قله‏های بلندِ فرزندان یعقوب، نازل شدی و دامان تشنه خاک‏ها تو را در کام گرفت و به شوق کشاند. تو اما بی‏قراری می‏کردی؛ مگر نه این که از جای دیگر بودی؟!

مهر بی‏کرانه پدر در پیشگاه خدایت، دست به کار آزمون تو شد و تو به میعادی بی‏وقفه با دلدار تن سپردی آن روز.

امامت، ردای فاخری بود که در انتهای سفر طولانی ابراهیم، انتظارش می‏کشید؛ اما تقدیر چنین بود که این ردای باشکوه، با دست‏های تو بر شانه‏های پدر بنشیند، در اوج یک گزینش دشوار، میان خواستن تو و اطاعت پروردگار تو.

ناله‏ها و دردها از تو می‏گریختند به وقت لغزش خنجرِ بُرّان در زیر گلویت، از آن رو که عزمِ عظیمِ تسلیم و رضای تو، می‏ترساندشان. پس این بار، تو پشتیبان ابراهیم شدی و دست‏های او را جان دادی برای بریدن.

فرشته‏های ناظر ماجرا، لب می‏گزیدند پنهان: «سرانجام چه خواهد شد؟» نفس در سینه‏های حبس شده بود، نه صدایی بود و نه سکوتی، سراسر، انتظار بود و هول.

ادامه مطلب...



      

از عید خون تا عید خدا

 

 

عید خون همان «عید اضحى»، به معنى قربانى کردن است. در سرزمین مِنا با قربانى گوسفند، «مَنْ» به «ما» تبدیل مى‏شود؛ زیرا فلسفه عمل حج‏گزار و قربانى کننده این است که او با تمسک به حقیقت «ورع» گلوى دیوِ طمع را مى‏برد و آنچه از قربانى به خداى سبحان مى‏رسد، گوشت و خون نیست، بلکه روح کردار و جان عمل (تقوا) است و حاجى وارث ابراهیم خلیل الرحمن علیه‏السلام است که اسماعیل نفسش را به قربانگاه مى‏برد و آن را ذبح مى‏کند و به لقاء‎الله مى‏رسد. این سخن رهبر فقیدمان است که فرموده است:
«عید سعید قربان، عیدى است که انسان‎هاى آگاه را به یاد قربانگاه ابراهیمى مى‏اندازد. قربانگاهى که درس فداکارى و جهاد در راه خداى بزرگ را به فرزندانِ آدم و اصفیاء و اولیاء مى‏دهد.»(1)

 

ادامه مطلب...



      

ابیاتی عارفانه درباره عید قربان

 

 

یکی از مناسک حج، قربانی است. حاجیان در این روز، در سرزمین منا حاضر می‌شوند و به پیشگاه حضرت دوست قربانی اهدا می‌کنند، ولی این، صورت کار است و حقیقت قربانی چیز دیگری است. حقیقت قربانی، ذبح خواسته‌های نفس و اعلان آمادگی نسبت به جان‌سپاری در راه مشیت معشوق است. در کتاب‌های عرفانی نیز به قربانی از این زاویه نگاه شده است:

ادامه مطلب...



      

متن ادبی «خوشا به قربان‏گاه عشق رفتن»

 

گل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شما

خوشا سر به سوداى معبود سپردن و فرمان بردن از حضرت دوست!
خوشا شیطان درون خویش را به بند کشیدن و از هر چه غیر دوست، چشم پوشیدن! 
خوشا لحظه قربانى کردن بت‏هاى ظاهر و باطن به پاى عشق و هم‏سفر شدن با راهیان کوى دلدار! 
خوشا گرگ‏هاى خشم و غضب را از دیار دل خویش راندن! 
خوشا نوبت به زمین زدن ناقه‏هاى تکبر که اسباب زحمت آدمى‏اند و سد شده‏اند در مسیر رستگارى‏اش!
خوشا روایت «بسم الله» بر گلوى خویش خواندن و کلمه توحید را بر تخت پادشاهى قلب نشاندن!
خوشا جهاد اکبر با مدعیان دروغین خدایى و خوشا جان عزیز خویش را به قربان‏گاه عشق بردن وگذشتن از همه چیز به خاطر او!
عید شرافت و بندگى
عید قربان، عید شرافت بنى آدم است و کرامت انسانى‏اش؛ جشن رها شدن از قید پدرانى است که جان فرزند خویش را نذر قربان‏گاه‏ها مى‏کردند. 
عید قربان، عید سربلند بیرون آمدن از امتحان عبودیت است.
عید قربان، نقطه عطف آزادى است در تاریخ اسارت‏ها و بردگى‏هایى که بر انسان تحمیل شده بود.
عید قربان، سرآغاز حکومت توحید است و تولد ایمان و مرگ تردید. 
نردبان تقرب 
عید قربان، عید تسلیم است و تعظیم شعایر الهى.
از «این حیوانات که قربانى مى‏کنید، نه گوشت و خونشان، که تقواى شما به خدا مى‏رسد».
قربانى کردن، نماد شکرگزارى است و نماد خاکسارى و ره‏سپارى با دین حنیف ابراهیم علیه‏السلام 
قربانى کردن، نماد انفاق است؛ انفاق عزیزترین‏ها و بهترین‏ها؛ که «لَن تَنالُوا البِرَّ حتَّى تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّون»؛ نشانه‏اى است براى نشان دادن بندگى و «هم‏صدا با حلق اسماعیل» نواى اطاعت سر دادن.
قربانى کردن، نردبان تقرب است و ذره شدن تا اوج... تا ملکوت... چاقو زیر گلوى «حرص» نهادن است و ریختن خون «بخل»؛ دل از تیرگى‏ها شستن است و تن سپردن به پاکى آب‏هاى طهارت...
آن روز، ابراهیم در کنار آبى‏ترین تصور رسالت خویش، به نمایشى سرخ فراخوانده مى‏شد. آنجا صحنه رقابت آسمان با زمین بود و او باید میان اسماعیل و پروردگارش، یکى را بر مى‏گزید. 
محبوب ابراهیم، تحفه‏اى از او خواسته است؛ هدیه‏اى به نازکى حلق مبارک اسماعیل و اراده‏اى به استحکام تیزترین شمشیرها. اینجا نقطه رویارویى همه انسان با شیطان است؛ این عید قربان است؛ عیدى که در آن، توحید ابراهیم، در دو راهى انتخابى سخت مى‏ایستد و ملائک، نفس‏ها را براى تماشا حبس مى‏کنند.
ابراهیم سربلند
اسماعیل و ابراهیم به راه افتاده‏اند. سجاده‏اى به وسعت تمامى زمین، در قربان‏گاه پسر، رو به راه شده است. ابراهیم در برابر رسالت خویش، خم مى‏شود و رکوع مى‏کند تا تیزى شمشیر خویش را دو برابر کند و تحفه‏اى را که براى اثبات صداقت خویش پیش‏کش آورده است، تقدیم کند؛ ولى شمشیر با حلق اسماعیل در نمى‏آمیزد و سرانجام، سربلندى انسان در بلندترین قله تاریخ دلدادگى‏اش اتفاق مى‏افتد.
ابراهیم! امتحان تو، بلنداى سقف عشق را در معمارى بندگى نشان داد و خدا تو را استعاره کرد براى عبرت مدعیان ایمان.
با اسماعیل درونم
سالک راه عشق، پلک‏هاى بسته مى‏خواهد و قلب روشن. آنجا صحنه عاقلانه‏ترین جنون‏هاى دلدادگى‏ست؛ جایى که آنچه هست، معرفت است؛ نه مصلحت. در این مسیر، روح من، اسماعیل من است و براى ابراهیم شدن، تیغى تیزتر از «فراموشى خود» ندارم. به راستى، تنها کسانى فراموش نمى‏شوند که خود را از یاد ببرند. 
بارالها! نفس خویش را در هر لحظه «رمى جمرات» مى‏کنم تا هر آنچه جز تو در من تجسم شود، محکوم به نابودى باشد.
الهى! حجّ درونى‏ام را به قربانى‏کردن نفس پایان ده تا اسماعیل وجودم را که در من به ودیعه نهاده‏اى، باهمان معصومیت کودکانه به دیدار تو آورم.
اسماعیل چه‏قدر تکرار شد!
اسماعیل! تو بارها تکرار شدى. بعد از تو، روزهایى در تاریخ سر رسید که روزى چند مرتبه عید قربان مى‏شد و چه ابراهیم‏ها که پسرانشان را با دست خالى به مقتل مى‏بردند و با دستى پر از بوى بهشت باز مى‏گشتند! تو آغازگر مکتبى بودى که در آن، شمشیر، جز به اراده دوست نمى‏برد و شاگردان تو از آن به بعد هر جا که شیطان دیدند، سنگ در دست گرفتند و دورش کردند؛ مثل بچه‏هاى فلسطین. 
ابراهیم! شکوه محض لحظه ایثار، میراث آیه‏هاى خلوصى است که پیامبرش تو بودى.ظ
زیرنویس‏ها: 
مبارک باد عید قربان، نماد بزرگ‏ترین جشن رهایى انسان از وسوسه‏هاى ابلیس.
عید قربان، بالاترین نقطه‏اى است که اوج مقام بشر تعیین مى‏شود و تا ابد، درجه ایمان با همان نقطه سنجیده مى‏گردد.گل تقدیم شما





      

متن ادبی «هر روز، عید قربان است»

 

 

میان مهربانی تو و دل خویش، مردد مانده‏ام. همیشه همین‏گونه بوده است. پس کی این همه فاصله‏ای را که با تو به وجود آورده‏ام، از میان برمی‏داری؟ تو آن‏قدر مهربانی که حتی کلمات هم‏تاب از تو نوشتن ندارند. نمی‏دانم کدام فرشته را در کدام روز می‏فرستی تا فاصله‏های میانمان را قربانی کند. برای من هر روز عید قربان است. من سال‏هاست همه روزهایم را قربانی می‏کنم. من سال‏هایم را قربانی کرده‏ام.
هر شب خواب می‏بینم که لبخندهایم به پایان رسیده‏اند. هر شب خواب می‏بینم که دست‏هایم گلوی خنده‏هایم را می‏برد. اما من دوست دارم همه اشتباه‏هایم را قربانی کنم. گناهانم را قربانی کنم. هر روز برای من روز قربانی کردن است؛ اما اگر تو کمکم نکنی، هیچ عیدی نخواهد بود. عید، روزی‏است که بتوانم همه‏ی اشتباه‏هاتم را سر ببرم.
کمکم کن
من پرنده سرما زده‏ای هستم که در قفس تنگ دنیا گرفتار شده‏ام. سال‏هاست صدایم آوازهای مهربانی را از یاد برده است. یادم نمی‏آید چگونه سال‏ها پیش از این، صدایت می‏کردم. کاش دوباره آفتاب، مهربانی تو را بی‏مضایقه بر من بتاباند! سال‏هاست آسمان، روی پلک‏هایم سنگینی می‏کند. سال‏هاست که دیگر نمی‏توانم در نی‏های خسته، شور بدمم. دستگیری‏ام کن تا بتوانم همه فاصله‏های با تو را قربانی کنم کمکم کن تا این سفر چند هزار ساله را از میان بردارم.
 

«پا به پای ابراهیم»
اگر قول بدهم که تا قیامت، شبیه ستاره‏ها باشم، مرا خواهی بخشید؟! کاش می‏توانستم دیروزهای خود را در نامعلوم‏ترین جای کائنات دفن کنم. کاش بار دیگر ابراهیم را می‏فرستادی تا رگ‏های سرخم را ببرد؛ شاید از این همه هوس فاصله بگیرم! سال‏هاست هراسان به دنبال ابراهیم، این سو و آن سو می‏دوم. کاش بار دیگر ابراهیم را می‏فرستادی؛ با چاقویی که گلویم تشنه بوسیدنش است.





      

 


اکنون «مسلم بن عقیل‏»، نگینى در میان حلقه انبوه یاران است حضورش مایه دلگرمى امیدواران است شکوه و هیبتى دارد، میان کوفیان جایى و محبوبیتى دارد، و هر شب، صحبت از جنگ است، سخن از شستشوى لکه‏‌هاى ذلت و ننگ است کلام از شور جانسوز حقیقت‌هاست، ز «رفتن‏»ها و «ماندن‏»‌هاست. ولى دوران آن کم بود و کم پایید، تمام شعله‌ها ناگه فرو خوابید ... 
یزید براى حفظ سلطه و حاکمیت‏ بر کوفه عنصر ناپاک و سفاک و خشنى همچون «عبیدالله بن زیاد» را که حاکم بصره بود، انتخاب کرد. «ابن‏ زیاد» با حفظ سمت، والى کوفه نیز شد. ماموریت ابن‏ زیاد آن بود که به کوفه برود و «مسلم بن عقیل‏» را دستگیر کند و سپس او را محبوس یا تبعید کند، یا به قتل برساند. 
مردمى که با «مسلم بن عقیل‏» بیعت کرده و در انتظار آمدن حسین بن على (علیهماالسلام) به کوفه بودند، با ورود ابن‏ زیاد به کوفه، وضعى دیگر پیدا کردند. فردا صبح که مردم براى نماز جماعت‏ به مسجد آمدند، ابن زیاد از دارالاماره بیرون آمد و در سخنان خود، خطاب به مردم گفت: «... امیرالمؤمنین یزید، مرا فرمانرواى شهر و این مرز و بوم و حاکم بر شما و بیت‏‌المال قرار داده است و به من دستور داده که با ستمدیدگان، انصاف و با محرومان بخشش داشته باشم و به فرمانبرداران نیکى کنم و با متهمان به مخالفت و نافرمانى با شدت و با شمشیر و تازیانه رفتار کنم. پس هر کس باید بر خویش بترسد. راستى گفتارم هنگام عمل ‏روشن مى‏شود؛ به آن مرد هاشمى «مسلم بن عقیل‏» هم برسانید که از خشم و غضب من بترسد.» 
از این پس، مجراى بسیارى از حوادث، دگرگون شد و اوضاع برگشت. ابن‏ زیاد، رؤساى قبایل و محله‌ها را طلبید و برایشان صحبت‌هاى تهدیدآمیز کرد و از آنان خواست که نام مخالفان یزید را به او گزارش دهند، وگرنه خون و مال و جانشان به هدر خواهد رفت. 
حزب اموى، که مى‏رفت‏ بساطش نابود و برچیده گردد، دیگر بار جان گرفت و آن تهدیدها و تطمیع‏ها و فریبکاری‌ها و تبلیغ‌هاى دامنه‏دار، تاثیر خود را بخشید و والى جدید، توانست‏ با قدرت و قوت و با تمام امکانات جاسوسى و خبرگیرى و خبررسانى، جوى از وحشت و ارعاب را فراهم آورد. با دستگیری‌ها و خشونت‌ها و برخوردهاى تندى که انجام داد، بر اوضاع مسلط شد و ورق برگشت. 
«مسلم بن عقیل‏»، در خانه «مختار» بود که صحنه حوادث به صورتى که یاد شد، پیش آمد. از آن جا که ابن ‏زیاد، براى سرکوبى انقلابی‌ها به دنبال رهبر این نهضت؛ یعنى «مسلم بن عقیل‏» مى‏گشت، «مسلم بن عقیل‏» مى‏بایست جاى امن‌تر و مطمئن‌ترى انتخاب کند. این بود که مقر و مخفیگاه خود را تغییر داد و به خانه «هانى‏» رفت. 
«هانى ‏بن عروه»، از بزرگان کوفه و چهره‌هاى معروف و پر نفوذ شیعه در این شهر بود که هواداران و نیروهاى مسلح و سواره‏اى که تعدادشان به هزاران نفر می‏رسید در اختیار داشت. «هانى»، در آن هنگام حدود نود سال داشت و افتخار حضور پیامبر را هم درک کرده بود و در زمان امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم در جنگ‌هاى جمل و صفین و نهروان ملازم رکاب آن حضرت بود و از اخلاصى والا و وفایى شایسته در حق اهل‏‌بیت پیامبر برخوردار بود. 



اینک، بار دیگر موقعیتى پیش آمده بود که «هانى»، صداقت و ایمان و تعهد خویش را نسبت‏ به حق نشان دهد و در این شرایط خطرناک و اوضاع بحرانى، پذیراى «مسلم بن عقیل‏» گردد که در راس نیروهاى شیعى است و تحت تعقیب از سوى حاکم کوفه. 
نهضت «مسلم بن عقیل‏» و هوادارانش، صورت مخفی‌ترى گرفت و ارتباط ها پنهان‌تر انجام مى‏شد. با تغییر شرایط، کوفه به کانون خطرى براى انقلابی‌هاى شیعه تبدیل شده بود که با کمترین غفلتى ممکن بود خطرات بزرگى پیش بیاید. سیاست کلى «ابن ‏زیاد» نابودى «مسلم بن عقیل‏» و شکست این نهضت‏ بود و براى این کار، دو نقشه کلى را در دست اجرا داشت:
1- جستجو و تعقیب «مسلم بن عقیل‏» و طرفدارانش. 
2 - خریدن سران شهر و چهره‏هاى با نفوذ. 
براى پی ‏بردن به مخفیگاه «مسلم بن عقیل‏» و اطلاع از قرارها و برنامه‏ها و شناختن عوامل مؤثر در نهضت «مسلم بن عقیل‏»، راهى که از سوى ابن‏زیاد پیش گرفته شد، استفاده از یک عامل نفوذى بود که با جاسوسى، اخبار نهضت مسلم را به حکومت ‏برساند. این عامل نفوذى ابن‏ زیاد کسى جز «معقل‏» نبود. معقل که از سرسپردگان‏ حکومت ‏بود، با دریافت‏ سه‏ هزار درهم، مأموریت‏ یافت که به عنوان یک هوادار «مسلم بن عقیل‏» و طرفدار نهضت‏ با طرفداران «مسلم بن عقیل‏» تماس بگیرد و به عنوان یک انقلابى، که می‏خواهد این پول‌ها را براى صرف در راه ‏انقلاب و تهیه سلاح و امکانات مبارزه به «مسلم بن عقیل‏» تحویل دهد، کم‏ کم به پیش «مسلم بن عقیل‏» راه یافته و از خانه او و تشکیلات و افراد مؤثر، گزارش تهیه کرده و به ابن ‏زیاد خبر دهد. 
به این صورت، کم ‏کم این جاسوس ابن‏ زیاد، به خانه هانى هم که پناهگاه «مسلم بن عقیل‏» بود راه پیدا کرد و با مسلم ملاقات نمود و پول‌ها را به او تحویل داد و به تدریج‏ خود را یکى از طرفداران نهضت، جا زد. صبح‌ها زودتر از همه می‏آمد و دیرتر از همه می‏رفت و اخبار درونى نهضت را به عبیدالله زیاد، گزارش می‏داد. 
با پى بردن به مخفیگاه «مسلم بن عقیل‏» و مرکزیت نهضت و افراد مؤثر در جریان مبارزه، ابن زیاد، بیشتر احساس خطر کرد و تصمیم گرفت که هر چه زودتر دست ‏به کار شود و انقلاب را قبل از آن که به مرحله غیر قابل کنترلى برسد، در هم شکسته و سران نهضت و مقاومت انقلابی‌ها را در هم شکند. این بود که نقشه حمله گسترده به نهضت و پیشگامان آن و چهره‌هاى سرشناس تشکیلات «مسلم بن عقیل‏» کشیده شد و اولین گام، دستگیرى «هانى‏» بود. 
نقش «هانى‏» در نهضت، بسیار بود؛ از این رو والى کوفه به فکر دستگیرى «هانى» افتاد تا از این طریق به «مسلم بن عقیل‏» هم دسترسى پیدا کند، زیرا می‏دانست تا وقتى که «هانى»، در محل خود مستقر باشد، بازداشت «مسلم بن عقیل‏» عملى نیست و نیروهاى زیادى که در اختیار و در فرمان «هانى» هستند، مقاومت و دفاع خواهند کرد. پس باید با نقشه‌ای پاى هانى را به «دارالاماره‏» بکشد و او را در همان جا زندانى کند تا بین او و «مسلم بن عقیل‏» جدایى بیفتد. 
«هانى» به بهانه مریضى پیش «عبیدالله زیاد» نمی‏رفت، تا این که ابن‏ زیاد، چند نفر را در پى او فرستاد و با این بهانه که والى کوفه می‏خواهد تو را ببیند، او را به دارالاماره بردند. 
ابن ‏زیاد، با جوش و خروش، براى مردم، سخنانى تهدیدآمیز، همراه با تطمیع، بیان می‌کرد. قساوت و خشونت از گفتارش می‏بارید. بیشترین تهدید، نسبت ‏به کسانى بود که به «مسلم بن عقیل‏» پناه دهند و مژده جایزه به کسى داد که «مسلم بن عقیل‏» را یا خبرى از او را نزد او بیاورد. «مسلم بن عقیل‏» نایب و نماینده حسین بود. نسخه‌‏اى برابر با اصل. تصمیم گرفته بود کربلایى در کوفه بر پا سازد، و حماسه‌‏اى به یاد ماندنى و درسى عظیم از قدرت رزمى و روحى یک «مؤمن‏» در تاریخ، بر جاى بگذارد. و این چنین کوفه که به خاطر نهضت ‏براى «مسلم بن عقیل‏» «وطن‏» شده بود، اینک به غربت تبدیل شده است. «مسلم بن عقیل‏» بی‌یاوری چون «هانی». 
و «مسلم بن عقیل‏»، غریبى در وطن! «مسلم بن عقیل‏» براى یافتن خانه‌اى که شب را به روز آورد و در پناه آن، مصون بماند، در کوچه‏ها غریبانه می‌گشت و نمی‏دانست‏ به کجا می‌رود. 
و اما در کوفه، همه درها به روی «مسلم بن عقیل‏» بسته بود و هر کس، سوداى سلامت و آسایش خویش را در سر داشت. تا این که پس از چند روز آوارگی در محله «بنى ‏بجیله‏» زنى به نام «طوعه‏» به مسلم پناه داد. پسر طوعه، بر خلاف مادرش از هواداران «ابن ‏زیاد» بود. شب که به خانه آمد، از حرکات و رفتار مادر، متوجه اوضاع غیرعادى شد. با کنجکاوى فراوان بالأخره فهمید که مهمانِ خانه‌شان کسى جز «مسلم بن عقیل‏» نیست. بسیار خوشحال شد، که اگر به والى شهر خبر دهد، جایزه خواهد گرفت. گرچه به مادرش قول داد و تعهد سپرد که به کسى نگوید. 
سلام خدا و فرشتگان و پاکان، بر روح بلند حضرت «مسلم بن عقیل‏» و «هانی بن عروه» باد، که شرط وفا و جوانمردى را ادا نمودند و جان خویش را فداى رهبر و مولایشان سیدالشهدا علیه السلام کردند. و درود بر همه ادامه دهندگان راهشان، که راه «حق‏» و «آزادى‏» است.
و سپاهیان ابن زیاد شبانه به قصد جان «مسلم بن عقیل‏» به خانه طوعه یورش بردند. حضرت «مسلم بن عقیل‏» یک تنه در برابر انبوهى از سپاهیان ابن ‏زیاد ایستاده بود و دلیرانه مقاومت و جنگ می‏کرد. هر هجومى را با شمشیر دفع می‏کرد و هر مهاجمى را ضربتى کارى میزد. «مسلم بن عقیل‏»، تصمیم داشت که تا آخرین قطره خون و تا واپسین دم و تا شهادت بجنگد، اما اطرافش را گرفتند و در یک حلقه محاصره از پشت‏ سر، نیزه‏اى بر او زده و او را به زمین افکندند و بدین گونه، اسیرش کردند. طبق برخى از نقل‌ها سر راهش گودالى کندند و «مسلم بن عقیل‏» در آن افتاد و اسیر شد. «مسلم بن عقیل‏» را گرفتند؛ آزاده‏اى که در اندیشه نجات آن اسیران بود، خود، در دست آنان گرفتار شد. او را به سوى دارالاماره بردند و ورقى دیگر از حماسه در پیش دیدگان تاریخ، نمودار شد. 
حضرت «مسلم بن عقیل‏» با خرسندی از تقرب به مقام والای شهادت خود، دشمنان را ندا داد: 
من امروز، از خُم خون، می‏چشم شهد شهادت را ولى خرسند و خشنودم که مرگم جز به راه حق و قرآن نیست. 
از این مردن سرافرازم که پیش باطل و بیداد نیاوردم فرود، این سر نکردم سجده بر دینار، نسودم لحظه‌اى پیشانی‏ام بر زر، کنون در چنگ این دشمن، شرافتمند می‏میرم که من، مردانه جنگیدم و بر مرگ دلیران و جوانمردان نمی‏بایست گرییدن. 
ولى ناگاه «مسلم بن عقیل‏» را گریه فرا گرفت، و گفت: «انا لله و انا الیه راجعون‏» یکى از سران سپاه ابن‏ زیاد، از روى طعنه، گفت: کسى که در پى این کارها باشد، بر این پیشامدها نباید گریه کند. «مسلم بن عقیل‏» گفت: 
«به خدا سوگند! گریه‌ام براى خویش و به خاطر ترس از مرگ نیست، بلکه گریه من براى خانواده‏ام و براى حسین بن على و خانواده اوست، که به سوى شما می‌آیند.» 
در زیر برق سرنیزه‌ها، آن اسیر آزاده تشنه لب، و آن آزاده گرفتار را نگهداشته بودند. هم به سرنوشت افتخارآمیز خویش می‏اندیشید و هم به فکر کاروانى بود که به سوى همین کوفه در حرکت ‏بود و سالار آن قافله، کسى جز اباعبدالله الحسین (علیه السلام) نبود. «مسلم بن عقیل‏» را به بالاى دارالاماره می‌بردند، در حالى که نام خدا بر زبانش بود، تکبیر می‏گفت، خدا را تسبیح می‏کرد و بر پیامبر خدا و فرشتگان الهى درود می‏فرستاد و می‏گفت: 
خدایا! تو خود میان ما و این فریبکاران نیرنگ‏ باز که دست از یارى ما کشیدند، حکم کن! 
شکوه و عظمت «مسلم بن عقیل‏» در آن اوج و بر فراز آن سکوى شهادت و معراج، دیدنى بود. گرچه آنان، این قهرمان اسیر و دست ‏بسته را با تحقیر و توهین براى کشتن به آن بالا برده بودند، لیکن عزت مرگ شرافتمندانه در راه حق، چیز دیگرى است که دیده‏هاى بصیر و دل‌هاى آگاه، شکوهش را می‏یابند. با ضربت‏ شمشیر، سر از بدنش جدا کردند، و ... پیکر خونین این شهید آزاده و شجاع را از آن بالا به پایین انداختند و مردم نیز هلهله و سر و صداى زیادى به پا کردند. 
پس از شهادت «مسلم بن عقیل‏»، به سراغ «هانى‏» رفتند و با دو ضربت، سر این انسان والا و حامى بزرگ «مسلم بن عقیل‏» را از بدن جدا کردند. در حالی که این چنین با خدای خود می‌گفت: «بازگشت‏ به سوى خداست. خدایا مرا به سوى رحمت و رضوان خویش ببر!» 
آن فرومایگان، بدن هانى را هم به طنابى بستند و در کوچه‏ها و گذرها بر خاک کشیدند. خبر این بی‌حرمتى به همه رسید. اسب سوارانشان حمله کردند و پس از درگیرى با نیروهاى ابن‏ زیاد بدن «هانى» و «مسلم بن عقیل‏» را گرفتند و غسل دادند و بر آنها نماز خواندند و دفن کردند، در حالى که جسد «مسلم بن عقیل‏»، بی‏سر بود. آن روز، تنى چند از سرداران اسلام هم دستگیر شده و به شهادت رسیدند و اجساد مطهرشان در کنار آن دو قهرمان رشید به خاک سپرده شد و در روز نهم ذیحجه، کربلاى کوچکى در کوفه بر پا شد و یادشان به جاودانگى پیوست. 
در پى این شهادت‌ها که وضع کوفه اینگونه بحرانى و اوضاع نامساعد بود، کاروان امام حسین (علیه‌‌السلام) هم که از مکه به سوى کوفه حرکت کرده بود به سوى این شهر می‏آمد. 
حسین ‏بن على (علیهماالسلام) در یکى از منازل میان راه، خبر شهادت این سه یار وفادار خویش را شنید. شهادت «مسلم بن عقیل‏»، «هانى‏ بن عروه»  و «عبدالله یقطر»، امام را ناراحت کرد و امام فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون‏» و اشک در چشمانش حلقه زد. چندین بار، براى «مسلم بن عقیل‏» و «هانى» از خداوند رحمت طلبید و گفت: «خدایا براى ما و پیروانمان منزلتى والا قرار بده و ما را در قرارگاه رحمت ‏خویش جمع گردان، که تو بر هر چیز، توانایى!» آنگاه نامه‌اى را که محتوایش گزارش شهادت آنان و دگرگونى اوضاع کوفه بود بیرون آورد و براى همراهان خود، خواند و گفت: هر کس از شما می‏خواهد برگردد، برگردد، از جانب ما بر عهده او پیمان و عهدى نیست... 
آرامگاه حضرت «مسلم بن عقیل‏»، این شخصیت والا مقام در بیرون باروى - دیوار - مسجد کوفه و در سمت جنوب شرقى آن قرار دارد که به وسیله راهرو کوتاهى از مسجد می‏توان به درون صحن آن قدم نهاد. حرم حضرت «مسلم بن عقیل‏» علیه السلام فضاى وسیعى در شرق مسجد کوفه را در برگرفته و از گنبد طلایى بزرگ و چندین رواق و شبستان و ایوان تشکیل شده است و در برابر حرم حضرت «مسلم بن عقیل‏» و در سمت‏ شمالى‏ صحن او آرامگاه هانى بن عروه قرار دارد. 
سلام خدا و فرشتگان و پاکان، بر روح بلند حضرت «مسلم بن عقیل‏» و «هانی بن عروه» باد، که شرط وفا و جوانمردى را ادا نمودند و جان خویش را فداى رهبر و مولایشان سیدالشهدا (علیه السلام) کردند. و درود بر همه ادامه دهندگان راهشان، که راه «حق‏» و «آزادى‏» است.


مأخذ: تاریخ طبرى

نفس المهموم شیخ عباس قمى (رحمت الله علیه)
ارشاد شیخ مفید
مهری هدهدی 





      
<      1   2   3   4      >





Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...