متن ادبی «حجاب راه»
صدایی در من میپیچد. آیا این صدای توست که از ماورای وجودم، مرا میخوانی؟ شاید جبرئیل وحی است که در من فرود آمده به آواز توحید و ذره ذرهام را به سوی تو فرامیخواند، تا از دوردست فاصلهها، ابراهیموار برخیزم و رستاخیزی بیافرینم!
صدایی در من میپیچد.
آیا تویی که مرا به آزمون بزرگ خویش فرامیخوانی تا خنجر به دست بگیرم و در «منا»ی تقرب، آرزوهایم را یک یک سر ببرم؟
چندی است کابوسهای شیطانیام، امان لحظههایم را گرفته است. چندی است گستره وجودم جولانگاه هواهای نفسانیام شده است.
بخوان مرا، تا دوباره قیام کنم از خودم.
کابوسهایم را مچاله خواهم کرد؛ هر چند، هاجر عاطفه چنگ بیاندازد بر دامن احساسم! هر چند اشکهای ملتمسانه محبت، سد راه شعور شود! هر چند اسماعیلهای کوچک و بزرگم، طاقتم را طاق کنند و کاسه صبرم را لبریز!
مرا بخوان به سوی خویش تا خلیلوار برخیزم از میان شعلههای سوزنده درونم و در «منا»ی عشق، خنجر بگذارم بر گلوی اسماعیلم.
«حجاب راه، خودت هستی از میان برخیز خوشا کسی که در این راه بیحجاب رود»
چون غباری برخواهم خاست از میان «تو» و «من».
در ازدحام جنون «نفس»ام را سر میبرم، تا به تو برسم.
مرا میپذیری؟
این ذبح کوچک را قبول کن!
مرا بخوان به سوی خود تا در امتحانی بزرگ، در هجوم ناشکیبیها، طعم خوش توکل را بچشم.
و در «منا»ی عشق، اسماعیل ـ خودم ـ را قربانی کنم.