متن ادبی «هر روز، عید قربان است»
میان مهربانی تو و دل خویش، مردد ماندهام. همیشه همینگونه بوده است. پس کی این همه فاصلهای را که با تو به وجود آوردهام، از میان برمیداری؟ تو آنقدر مهربانی که حتی کلمات همتاب از تو نوشتن ندارند. نمیدانم کدام فرشته را در کدام روز میفرستی تا فاصلههای میانمان را قربانی کند. برای من هر روز عید قربان است. من سالهاست همه روزهایم را قربانی میکنم. من سالهایم را قربانی کردهام.
هر شب خواب میبینم که لبخندهایم به پایان رسیدهاند. هر شب خواب میبینم که دستهایم گلوی خندههایم را میبرد. اما من دوست دارم همه اشتباههایم را قربانی کنم. گناهانم را قربانی کنم. هر روز برای من روز قربانی کردن است؛ اما اگر تو کمکم نکنی، هیچ عیدی نخواهد بود. عید، روزیاست که بتوانم همهی اشتباههاتم را سر ببرم.
کمکم کن
من پرنده سرما زدهای هستم که در قفس تنگ دنیا گرفتار شدهام. سالهاست صدایم آوازهای مهربانی را از یاد برده است. یادم نمیآید چگونه سالها پیش از این، صدایت میکردم. کاش دوباره آفتاب، مهربانی تو را بیمضایقه بر من بتاباند! سالهاست آسمان، روی پلکهایم سنگینی میکند. سالهاست که دیگر نمیتوانم در نیهای خسته، شور بدمم. دستگیریام کن تا بتوانم همه فاصلههای با تو را قربانی کنم کمکم کن تا این سفر چند هزار ساله را از میان بردارم.
«پا به پای ابراهیم»
اگر قول بدهم که تا قیامت، شبیه ستارهها باشم، مرا خواهی بخشید؟! کاش میتوانستم دیروزهای خود را در نامعلومترین جای کائنات دفن کنم. کاش بار دیگر ابراهیم را میفرستادی تا رگهای سرخم را ببرد؛ شاید از این همه هوس فاصله بگیرم! سالهاست هراسان به دنبال ابراهیم، این سو و آن سو میدوم. کاش بار دیگر ابراهیم را میفرستادی؛ با چاقویی که گلویم تشنه بوسیدنش است.