چلچراغ عظیم آفرینش

 

 

انگار تاروپود آدمى را با فراموشى بافته اند! همیشه کار ما، همین است. تا داشته ایم، ندیده ایم. به محض از دست دادن، یادمان افتاده است که چیزى، از لاى انگشتانمان سر خورده و افتاده... دست هامان تهى، دل هامان افسرده، تن هامان رنجور و خسته... .


«تو»، نور بودى؛ شعله شمعى در کوران تاریکى بى انتهاى تاریخ.
«تو»، آب بودى؛ چشمه اى در میان کهنگى و تحجر افکار.
این، «ما» بودیم که شوریدگى نمى دانستیم. نیاموخته بودیم که با «تو»، مى شود تا یک قدمى خدا رفت. نیاموخته بودیم که «تو»، رسول مهربانى و عطوفتى و تو را و ما را، شکافى عمیق از همدیگر جدا مى کرد.
عرشى خاک نشین سرزمین دنیا
رنجى که تو براى امتت به جان خریدى، با هیچ رنجى در عالم قابل قیاس نیست. کوه اگر بود، زیر بار آن مسئولیت خطیر، خرد مى شد. آسمان اگر بود، ترک برمى داشت... کسى را یاراى هم صحبتى با خدا نبود؛ کسى که خاکى باشد، اما به راه هاى آسمان واردتر باشد.
واسطه خدا و اهل زمین!
تو پذیرفتى. تو لرزیدى از خوف الهى و پذیرفتى که دشنام بشنوى. پذیرفتى که همه خاکسترهاى عالم از همه پشت بام هاى دنیا بر سرت فرود آید. پذیرفتى که سنگ ها، همگى روانه پیشانى ات شوند، اما واسطه اى باشى براى خدا و اهل زمین. منجى باشى براى جهل مرکبى ازلى که در تاروپود آدمى رسوب کرده و مانده بود. «رحمة للعالمین» باشى براى ریزترین و درشت ترین موجود هستى.
سیده زهرا برقعى